نامه‌ای از سوی ترک

نمی‌دانم از کجا شروع کنم، شاید از سکوت‌ها، از آن زمان‌هایی که دلم می‌خواست کنارم باشی اما نبودی.

نه برای سفری باهم و یا خریدی گران قیمت... بلکه زمان‌هایی که در آن نگاه، صدا و خنده مرا تا دنیای کودکی دنبال کنی.

خیلی وقت‌ها کنارت بودم، احساس تنهایی می‌کردم.

خاطره می‌گفتم، لب هایت را جمع می‌کردی، قهقهه‌ها را برای دیگری بیرون می‌ریختی.

چیزی از خود نگفتی، گویا بخشی از تو نبودم.

در سفرهایی که تنها خریدهای ضروری مهم بودند، نه خوشی و با هم بودن، آن زمانی‌هایی که نگاهت پر از نگرانی، بی‌حوصلگی و شتاب پایان بود... با من نخندیدی، با من راه نرفتی.

 

!سخت است

 

.اینکه با خود بجنگم تا دوستت داشته باشم

.با خود بجنگم تا با بی‌مهریت احساس فلاکت نکنم

سعی کنم با سایه آنچه باید از تو می‌گرفتم صورتکی از تظاهر بسازم، تا تو را در خود پر کنم.

گاهی فکر می‌کنم شاید، در جایی که نباشی، آرامش است... نه شادی، نه غم، تنها بی‌وزنی از درد وجدان.

 

.اما می‌ترسم، که با رفتنت نشکنم.

 چیزی برای لب پر شدن باقی مانده؟.

بی رحم نیستم، تنها چیزی را صادقانه طلب کردم. عجول نیستم، تنها با دستانی داغ منتظر پر شدن لیوانم ماندم.

و حالا

نه از تو متنفرم و نه دوستت دارم

  تنها در من جای خالی‌ای باقی ماند که گر آن را با صورتکی سفالین پر نمی کردم، باد لا به لای ترک هایش می‌پیچید.

 

اگر روزی برگردی، نه به حرف بلکه واقعی...

من آنجا هستم

ولی اگر هیچ گاه باز نگشتی، با تمام ترک‌ها ادامه خواهم داد.

نوشته های اخیر

دسته بندی ها

    سبد خرید

    رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

    ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

    بازگشت به بخش ورود

    کد دریافتی را وارد نمایید.

    بازگشت به بخش ورود

    تغییر کلمه عبور

    تغییر کلمه عبور

    حساب کاربری من

    سفارشات

    مشاهده سفارش